باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

باران در بیمارستان

دخمل خوشگلم ١٢ فروردین زمان واکسن ٤ ماهگیت بود چون ١٢و١٣ تعطیل بود ما مجبور شدیم ١٤ بزنیم وبعد از دو روز برای چکاب ماهانه دکتر رفتیم ودکتر بعد از معاینه گفت همه چی عالیه و وزنت هم شده بود ٦/٦٥٠ روز ١٧ فروردین وقتی پوشکت رو عوض می کردم رگه خونی تو مدفوعت بود من خیلی ترسیدم ولی بابایی گفت چون با فشار دسشویی کردی خون بوده خلاصه من ساعت ١ بود رفتم خونه مامان اشرف وتو اونجا دو بار خیلی زیاد بالا آوردی ومن به بابایی تلفن کردم وبابایی هم گفت سریع میاد بریم دکتر تا مطب ٢بار دیگه بالا آوردی ومن همش گریه می کردم وقتی رسیدیم مطب تو به صورت کف بالا می اوردی من خیلی ترسیده بودم وهمش گریه می کردم بدون نوبت رفتیم داخل وقتی دکتر حال منو دید گفت نترس طبیعی...
18 مرداد 1391

بدون عنوان

باران خوشگلم دیشب تا صبح نخوابیدی آخه خیلی تب داشتی ساعت 6 صبح منو بابایی بردیمت بیمارستان خدا رو شکر گفتن تبش بالا نیست ولی با استامینوفن کنترل کنین امروزم ساعت 4 پیش دکتر خودت بردم گفت یه کوچولو سرما خوردی ودارو داد دخترم خدا کنه  زود زود خوب بشی
17 مرداد 1391

بدون عنوان

باران جون م    امشب مامانی رو خیلی ترسوندی .خب تقصیر من نبود دکترت گفت باران همه چی می تونه  بخوره منم نامردی نکردم امشب هلو -هندونه -موز -سیب و.... دادم خوردی آخر شب هم کلی بالا اوردی مامانی منو ببخش             ...
17 مرداد 1391

بدون عنوان

عروسک من   عروسک مامان پارسال این موقع تو دل مامانی بودی ومنم تازه فهمیده بودم دخملی وخیلی خوشحال بودم وهر روز تو سایت های  مختلف دنبال سیسمونی بودم من همه می گفتم من هر موقع نی نی داشته باشم دخمله به همین خاطر کلی لباس از قبل برات گرفته بودم نفس من این روزها خیلی منو بابایی به تو وابسته شدیم وهر بار که نگات می کنیم خدا رو به خاطر هدیه قشنگی که به ما داده شکر می کنیم     خدایا به خاطر باران رحمتت مرسی ...
17 مرداد 1391

بدون عنوان

                                                                                              باران جونم دوستت دارم   ...
17 مرداد 1391

بدون عنوان

دخملم خیلی ناراحتم از دیشب که بالا اوردی دل شوره گرفتم تا صبح من و بابایی نخوابیدیم همش نگرانم نکنه خدای نکرده مثل دفعه قبل بشی باران جونم زودتر سر حال شو تا منم سر حال باشم قربونت برم الهی هیچ وقت مریض نشی ومامان جای تو مریض بشه  نفسم همه عمر منی الهی قربونت برم الان مثل فرشته ها لا لا کردی ...
16 مرداد 1391

دندان دوم

دندون دوم عسلم امروز وقتی لباس تنت میکردم که افطاری خونه عمو کیوان بریم طبق معمول باهات دالی موشه بازی میکردم که یهویی مروارید دومت از پایین سمت چپ رو دیدم وکلی ذوق کردم وبوس بارونت کردم       ...
16 مرداد 1391

بدون عنوان

باران جونم 8 ماهگیت مبارک  دیروز برای چکاب ماهانه بردمت دکتر وزنت 7/550 وقدت 70 ودور سر هم 40 شدی .مامانی از ماه پیش تاحالا 200 گرم اضافه کردی ودکترت خیلی راضی نبود دخترم دکتر گفت میوه به جز انگور-توت گیلاس -آلبالو-وخربزه همچی میتونی بخوری منم هلو دادم وبا لذت می خوردی نوش جونت بشه عزیزم امروزم سر سفره افطار خونه مامان اشرف برات سرلاک درست کردم وجلوت گذاشتم وتو هم از سر تا پا سرلاکی شدی وکلی ذوق میکردی  ...
13 مرداد 1391